بلندی های «سرا (از پایگاه های ضد انقلاب)» دست ضد انقلاب بود . از آن جا دید خوبی روی ما داشتند . آتش سنگینی طرفمان می ریختند، طوری که سرت را نمی توانستی بالا بگیری . همه خوابیده بودند روی زمین . برای این که نیرو ها را تحت کنترل داشته باشم به حالت نیم خیز بودم. ناگهاناز پشت ، دست سنگینی را بر شانه ام احساس کردم ؛ برگشتم دیدم محمود است. جلوی آن همه تیر و گلوله ، صاف ایستاده بود. آمدم بگویت سرت را خم کن، دیدم دارد بدجوری نگاهم می کند.
گفت:«داوودی ! این چه وضعیه ؟ خجالت بکش.»
چشمانش از خشم می درخشید . با صدایی که به فریاد می ماند، گفت:«فکر نکردی اگه سرت رو پایین بیاری ، نیروهات منطقه را خالی می کنن؟» بعد هم ، بدون توجه به آن همه تیر و گلوله که به طرفش می آمد ، به سمت جلو حرکت کرد.
عملیات تمام شده بودکه دیدمش ، دستی به شانه ام زد وگفت:«ضد انقلاب ارزش این رو نداره که جلویش سرتو خم کنی.»
سلام دوستان....
از این که به وبلاگ بنده حقیر سر زدید بسیار ممنونم.
در این وبلاگ نگاهی مختصر بر زندگی شهدا می اندازیم.
فقط و فقط میتوان گفت:(( شهدا شرمنده ایم.....))